محل سگ !!!
می گفت: دبیرستان که بودم اتفاقی با چندتا از دانشجوهای علوم انسانی مواجه شدم و لابلای قفسه های کتاب شون چندتا کتاب فلسفی به چشام خورد . ناخواسته دست بردم و یه تورقی کردم.
از اون به بعد بود که توی هر کتابفروشی ای پا میذاشتم قفسه کتاب های فلسفی چشام رو به خودش جذب می کرد ، این شد که کم کم مصمم شدم هر طور که شده توی یه دانشگاه خوب شروع کنم به فلسفه خوندن
اون سال با اینکه هیچکس ازم انتظار رتبه خوبی نداشت اما تونستم نفر دوم بهترین رتبه کنکور توی دبیرستان شم.
حالا اون زمانی بود که با یه کوله بار از امید و آرزو باید حرکت آخر رو انجام میدادم . اما چشات روز بد نبینه ، امان از قدم آخر که بدجوری آدمو زمین گیر می کنه ...
گفتم : چطوررر!!!!! پ چرا الان دانشجوی حقوقی ؟
گفت : نمیدونم یهو چطور شد ، همین که اومدم قدم آخر رو بردارم ، پدر و مادرم شروع کردن به روضه خوندن ...
چی !!! فلسفه !!!! مگه زده به سرت زده خل و چل
بعد این همه جون کندن!!!
اصلا گیریم شدی عین سقراط !!!! آخه بدبخت توی این مملکت مگه به همچین آدمایی محل سگ هم میذارن
اگه یه بار دیگه ازین حرفا از دهنت در بیاد .. بوووق...
این شد که دوست عزیز من پس از ماجرای اون شب رشته حقوق رو انتخاب کرد و ازون موقع تا حالا که دانشجوی کارشناسی ارشده هنوزم دنبال پیدا کردن محل سگه
یه شب در اتاقمو زد و اومد توووو
بهم گفت محمد !!!! آخه این چه وضعیه ، پنج ساله دارم میدوام پس کجاست این محل سگی که میگفتن ؟
آری داستان روزگار ما ازین قرار است ...
مردم این دیار مدتهاست در پی یافتن این اکسیر نجات، سرگشته و حیران کوچه به کوچه و شهر به شهر چراغی بر کف گرفته و در جستجوی محل سگ روزگار می گذرانند.
نمی دانم آیا پایانی بر این داستان وجود خواهد داشت یا خیر؟
صرفا از رفیق شفیقم درخواست کردم که اگر از محل سگ مذبور اطلاعی پیدا کرد، مرا نیز بی خبر نگذارد .
و من الله توفیق
